داشت از مزایای وجود امید میگفت. اینکه آدمی بیامید هیچ است و الخ. گفتم که مدتهاست دوست ندارم درگیر بازی کلمات بشوم. درگیر برخی مفاهیم انتزاعی مثل امید، آرمان، ایمان یا معنا. بعد پرسیدم از نظر تو امید یعنی چه؟ گفت امید موجب ادامه دادن میشود. گاهی تنها ادامه میدهی چون امید داری. با اینکه همهجا را کثافت گرفته است اما ادامه میدهی. چون یک آیندهی بهتر را متصور میشوی. آنجایی که کمتر غرق کثافتی.
آیا امید داشتنیست؟ من میگویم ما آدمها امید را ساختهایم. دلیل اصلیاش هم این است که مفهوم آینده را پیشتر از آن ساختهایم. گاو و سگ و گربه ابنالوقت تر از ما به نظر میرسند. مثل ما درگیر ماضی، مضارع یا وجه التزامی نیستند. نیازی به امید ندارند. چون ظاهرا درک آنچنانی از آینده ندارند.
گاهی فکر میکنم ما یک قلعهی شنی ساختهایم از مفاهیم انتزاعی که بقا راحتتر شود. هدف، معنا، امید و امثالهم را ساختهایم تا روی تردمیل زندگی، توهم حرکت رو به جلو را داشته باشیم. توهم بهتر شدن. ما ماشین ادامهی بقاییم. به هر بهایی. میگویید نه؟ به نرخ رشد جمعیت نگاه کنید. تازه با کلی قرص ضد بارداری و کوفت و درد باز هم دائم خلایق روی همند و هی بچه میسازند. ما محکومیم به بقا. چون محکومیم به بقا، پس مفلسان امید هم هستیم.
اساسا امید زاییدهی بقاست. حتی گرسنگان آفریقا هم به امید یک وعده غذا زنده میمانند. شاید ندانند اسم صبرشان امید است. اما این هم یک شکلی از امید است. یک پادکستی میشنیدم که طرف عشقش در دریا غرق شده بود. درست دو روز بعد از دادن پیشنهاد ازدواج و بیش از یک دهه رابطه که شروعش از ۱۴ سالگیشان بود. به همین سادگی. بله…اجل سنگ است و آدم مثل شیشه. ۱۲ سال بعد واقعه، هنوز وقتی تعریف میکرد صدایش پشت میکروفون میلرزید. گفت دوبار خواستهام کلک خودم را بکنم. رگم را در مستی شدید زدم. اما خون لخته شد و نمردم.
زندگی سمج است. میدانستید در خون ما مادهای شبیه چسب وجود دارد؟ میدانستید برای تولید چسب از خون حیوانات استفاده میشود؟ ب اینها را بین صحبتهایمان گفت. درست بعد از اینکه داستان خودکشی توی پادکست را شنیده بود. توی خونمان چسب است تا زخمها را ببندد. میل به بقا شدید است. در گوشت، پوست و استخوانمان است. ما انسانها چسبناکیم. میچسبیم به زندگی. حتی کسی که جانش را به خطر میاندازد باز لابد امید دارد که شاید آیندگان راحتتر زندگی کنند. همین موجب میشود جانش را فدا کند. میل به بقای بهتر/بیشتر.
آنهایی که خودکشی موفقیت آمیزی دارند از تبار دیگری هستند. شاید خیلی از ما جلوترند که میتوانند از پس چسبناکی زندگی و خون جاری در تنشان برآیند. خط بزنند روی امید و ایمان و هر مفهوم زندگی بخشی که ما انسانها ساختهایم. شاید هم آنها آنومالی هستند. البته طبیعت خوب از خودش در مقابل آنها محافظت میکند. خودکشی رویکرد خوبیست برای خط زدن آدمهایی که مخالف بقا هستند. فرصت انتقال ژنهایشان کمتر میشود. در بازی طبیعت هرکس مخالف زندگی باشد، دیر یا زود از بازی خط میخورد.
شاید خیلیها این متن را بخوانند و فکر کنند لابد نباید یک نفر چنین چیزهایی بنویسد. شاید این کلمات افکار خودکشی را در ذهن یک نفر تقویت کند. خودم هم اول همینطور فکر کردم. فکر نمیکنید این طرز تفکر خیلی زندگیزده است؟ به نظر شما هیس هیس کردن ذهن موقع نوشتن و گفتن بیسانسور از خودکشی از جنس همان بقای جبری درونمان نیست؟ زندگی هست. اما بیایید قبول کنیم وجودش به خاطر تصمیم ما به بودن نیست. ما تنظیم شدهایم برای گشنی و بقا. ظاهرا باید حالا حالاها با تنظیمات کارخانه سوخت و ساخت. یک جایی از فیلم کلود اتلس میگفت کسانی که خودکشی میکنند خیلی آدمهای شجاعی هستند. به نظرم بیراه نمیگفت.
اما حالا زندگی چه تحفهایست که برای اکثر ما انقدر به صورت غیرارادی خواستنیست؟ آخرش که چی؟ نمیدانم. مدتها طول کشید تا در جواب سوالم با این کلمه «نمیدانم» به صلح برسم. من معترفم به اینکه نمیدانم. در این مدت کوتاه زندگی حیرانی میکنم. نظاره میکنم. همواره شگفتزده و متعجبم از ناکجا آبادی که یک روز در آن چشم گشودم. یک روزهایی هم خسته و مستاصل میشوم از حجم گند و کثافتی که در دنیاست. به هر تقدیر زندگی میکنم و در مقطع فعلی هم دلیلی برای پایان دادن به زندگیام ندارم. اگر هم داشتم باز تخمش را نداشتم. ادامه میدهم و بالاخره یک روزی، یک لحظهای، یک جایی زندگی معینیام تمام میشود. به قول سالواتوره کازیمودو:
«هرکه بر قلب زمین تنها است
دلبسته به یک شعاع آفتاب:
و ناگهان غروب میشود.»
درهی علف هزاررنگ – برگردان: بیژن الهی
۱۳ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۲۳:۲۴
پیشنهاد شنیدنی: