چند روز پیش در یوتیوب ویدیویی دیدم در مورد همدلی از پاول بلوم استاد روانشناسی دانشگاه تورنتو. عنوان ویدیو این بود: «چرا مخالف همدلی هستم؟» عنوانش خیلی نظرم را جلب کرد چون چندین بار با جیم در همین مورد بحث کرده بودیم. او معتقد بود همدلی کار بهینهای نیست و من معتقد بودم انسان نمیتواند از همدلی اجتناب کند. کسی که همدل نباشد اصلا انسان نیست و الخ. در آخر هم با ذکر let’s agree to disagree پروندهی بحث را بسته بودیم.
پاول بلوم در آن ویدیو، مختصر توضیح میدهد که چرا همدلی به عنوان یک اصل اخلاقی، انتخاب خیلی مناسبی نیست. ظاهرا در همین مورد کتابی هم با عنوان: «علیه همدلی – کتابی برای مهربانی منطقی» دارد.
بد نیست اول تعریف همدلی را باهم مرور کنیم:
«همدلی یا هماحساسی درک احساس و فهم تجربهٔ حسی دیگران با توانایی دید از نگاه آنها و قراردادن خود در جایگاه آنها است. دانشنامهٔ روانشناسی اثباتگرا همدلی را «توانایی تشخیص یا تجربهٔ غیرمستقیم (وضعیت هیجانی) یا حالت عاطفی موجودی دیگر»، یا «پاسخ عاطفی ناشی از درک یا فهم وضعیت یا شرایط عاطفی هیجانی دیگران» معنا کردهاست.»
ویکیپدیا
خیلیها معتقدند همدلی یکی از انسانیترین وجوه ماست. اما ما بیشتر با چه کسانی میتوانیم همدل باشیم؟ طبق مطالعات آقای بلوم هرچه یک نفر بیشتر به ما شبیه باشد عمیقتر میتوانیم با او همدلی کنیم. مثلا وقتی یک نفر همزبان و همفرهنگ ما باشد میتواند بهتر جنس درد ما را درک کند.
اما چرا باید درد دیگران را به اندازهی آنها زندگی کرد؟ آیا در مقام انسان و به دلیل اجتماعی بودن ما، چنین کاری اجتناب ناپذیر است؟ آیا ما انتخابی در این مورد داریم؟
معمولا آدمها با دیدن درد و رنج دیگران میزانی از همدردی و همدلی را تجربه میکنند. اما تا چه آستانهای باید درد دیگری را زیست؟ اگر کسی مشکلی پیدا کرده و مضطرب است آیا من هم باید به اندازهی او مضطرب شوم؟ این دقیقا چه کمکی به حل مشکل میکند؟
بلوم معتقد است اتفاقا در شرایط اضطراب و دلهره ما ترجیح میدهیم آدمی را پیدا کنیم که آرام است و توانایی آرامکردن ما را هم دارد. نه اینکه مثل ما آشفته و مضطرب باشد. به تعبیر بلوم، همدلی، آینهی درد دیگری شدن است. اگر دوست ما مضطرب باشد و ما هم به اندازهی او مضطرب شویم احتمالا برای هر دو ما خیلی خوشآیند نخواهد بود. نقش آینه را ایفا کردن شاید خوبیهایی هم داشته باشد. اما موجبات آرامش را آنطور که باید فراهم نمیکند.
مهربانی منطقی
بلوم جایگزین همدلی را مهربانی منطقی میداند. از نظر او مواد لازم تهیهی چنین اصل اخلاقیای قضاوت عقلانی + مهربانی است. بهترین تصمیمات ما زمانی گرفته میشوند که به پروسهی حل مساله و کمتر کردن مشکلات دنیا، دلسوزی، محبت و عشق را هم به عنوان چاشنی اضافه میکنیم. وجود مهربانی پروسهی حل مساله را هدفمندتر و دلپذیرتر میکند. چیزی که عقلانیت به تنهایی از پس آن بر نمیآید.
جدا از این، مهربانی منطقی، به دور از سوگیریهای معمولیست که به واسطهی شباهتهایمان در همدلی تجربه میکنیم. در واقع چنین اصل اخلاقیای بسطپذیرتر به آدمهاییست که از جنس ما نیستند. مثلا من شاید نتوانم با کودکان گرسنهی آفریقا همدلی کنم اما میتوانم در قبالشان مهربانی منطقی داشته باشم.
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم
خلاصهی کلام اینکه غم این دنیا ته ندارد. ما هم به عنوان انسان یک ظرفی داریم برای حمل حرمانهای زندگی. یک جایی ظرف سرریز میشود. به نظرم باید توان روحیمان را نگه داریم برای روز مبادا. برای غمهای اصیلتر. آنجایی که زندگی گوشهی رینگ سرنوشت گیرمان میآورد و چپ و راست مشت باران میشویم. مثلا تراژدی راه انداختن سر بحثهای کوچک خانوداگی اصلا بهینه نیست. به دوش کشیدن بار غم دیگران و همدلی در هر شرایطی و با هرکسی هم بهینه نیست. باید توانایی مدیریت ناراحتی را نگه داشت برای غمهای بزرگتری که سراغمان میآیند. مثل مرگ عزیزان، بیماری یا اتفاقات غیر مترقبهی دیگر. مخاطب تمام این صحبتها هم اول از همه خودم هستم. فکر نکنید من که دارم این کلمات را مینویسم خودم یک مهربان منطقی تمام عیارم. که کل اگر طبیب بودی…
پیشنهاد شنیدنی این پست را هم تقدیم میکنم به تمام مبتلایان به همدلی. به آن مهربانهایی که زور قلبشان از مغزشان بیشتر است: