مهاجرت معکوس قسمت ۱: از ثُلمه‌ی پرناشدنی تا بازخویشتن‌یابی

۱. بالاخره تصمیم سخت را گرفتم. با شرایط نامساعد کشور دل را یک دله کردن سخت بود. از دو هفته قبل پرواز اضطراب داشتم. پروازم یکبار تیر ماه به خاطر جنگ کنسل شده بود. این بار تا دو-سه هفته قبل از پرواز، فقط به چند نفر محدود خبر آمدنم را دادم.

یک روز از سر کلافگی رفتم سراغ حافظ. طبق عادت قدیمی پناه بردن به تفأل در شرایط استرس زا. کلیک کردم روی دکمه‌ی فال و شروع کردم به خواندن شعر. حافظ گفت: «همتم بدرقه‌ی راه کن ای طایر قدس/که دراز است ره مقصد و من نو سفرم»

خطاطی از پیام بهی

به برگشتم مطمئن‌تر شدم. کارها را جمع و جور کردم. اشک‌هایم را ریختم و بعد از خداحافظی از دوستانم و جیم راهی ایران شدم. تمام دوستانی که ازشان خداحافظی کردم ایرانی بودند. این خودش نشان‌دهنده‌ی میزان ادقام و تطبیق من با جامعه اسپانیا بود!

مخلفات هشت سال زندگی یک مهاجر

۲. نمی‌خواهم کم‌لطف باشم به اسپانیا. کشور خوبی بود برای این چندسال زندگی. مادرید تا حد زیادی خوب غریب‌نوازی کرد. اما خب حالا که بیشتر از ده روز از آمدنم می‌گذرد، دلم برای چیز خاصی تنگ نشده است. قبل آمدن می‌گفتم که به احتمال زیاد دلم برای اینترنت آنجا تنگ شود. ولی برای همان هم نشده. البته خب زود است برای چنین نتیجه‌گیری‌هایی…

از چند روز قبل برگشت حس برک‌آپ داشتم. انگار با زندگی در اروپا بهم زده‌ام. از بودن در مادرید خسته بودم. از مهاجر بودن. اما خب بالاخره آدم دایره‌ی امنش را هم دوست دارد. اینکه «ثبات» را بهم بزنی و بروی به دل عدم قطعیت برای من سخت بود. اما وقتش رسیده بود. احساسات تلخ و شیرین زیادی آمد و رفت. همچنان هم می‌آید و می‌‌رود…و من بیشتر تماشاگرم.

۳. دوستم میم گفت رفتن تو از مادرید برای من مثل «ثلمه‌»ایست در روابطم. به ابعاد ثلمه فکر کردم. به حجم سیاه، بی‌نهایت و خالی‌اش. من هم دچار ثلمه‌ام میم. مهاجرت ثلمه دارد. یک نقطه‌هایی مثل سیاه‌چاله را می‌کارد توی وجود خودت و عزیزانت.

سعی می‌کنم چشم بدزدم و خیلی به آن‌ حجم توخالی خیره نشوم. مثل ابیسی (abyss) که نیچه می‌گوید: 

« اگر مدت‌ها به ژرفنا (ابیس) خیره شوی، ژرفنا نیز به درون تو خیره خواهد شد.»

نیچه

۴. مشهد دیگر شبیه قبل نیست. توی این سال‌ها تغییر کرده است و من تغییراتش را دوست دارم. حالا شهر بیشتر شبیه مردمانش است. توی وکیل آباد راه می‌روم و فکر می‌کنم چقدر من هم شبیه قبل نیستم. تغییر کرده‌ام. حالا معین‌تر از قبلم. انگار ۸ سال دوری من را به خودم نزدیک‌تر کرده است. 

در حال بازیابی(Rediscovery) شهرم. در حال مشاهده و دیدن از نو. انگار این پروسه بخشی از بازیابی خودم در این فضا هم هست. اسمش را گذاشته‌ام «بازخویشتن‌یابی» تا بخش کلمه‌باز ذهنم ارضا شود!

سعی می‌کنم اینجا تا می‌توانم بی‌پرده از این تجربه بازگشت بنویسم. شاید به درد کس دیگری هم خورد.

تا ببینیم چه می‌شود…

پیشنهاد شنیدنی:

2 نظر در مورد “مهاجرت معکوس قسمت ۱: از ثُلمه‌ی پرناشدنی تا بازخویشتن‌یابی”

  1. بله بله
    تصمیم‌های سخت، توی روزای سخت، برای آدمایی که سخت شدن ولی سخت نمیگیرن…
    یه جایی بنظرم اومد که حافظ شاید درست راهنمایی کرده که راه مقصد درازه
    اما با نوسفر بودنش از این جهتی میتونم موافقت کنم که تو بار اولت نیست برمیگردی، اما ایندفعه که برگشتی با دفعه‌های قبل قطعا خیلی متفاوت‌تری(میتونی باشی)…
    اینم برمیگرده به همون پروسه forging که احتمالا باعث سخت تر شدن خودت شده تو این 8سال و ادم سخت دیگه زیاد چیزی نمیبینه برای سخت گیری-ایندفعه شاید توی همون “ثلمه” ها فرصت‌هایی ببینه که بقیه نمیبینن.
    عین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *