داشتم نهار میخوردم که او هم غذایش را گذاشت توی مایکروفر و آمد خودش را رها کرد روی کاناپهی روبهروی من. یک نگاهی به گوشیاش انداخت و گفت: لعنتی، هنوز چهارشنبه است. عینکش را برداشت و یک دستی کشید روی سر و صورتش. حال و حوصله نداشت و چشمانتظار آخر هفته بود. برَدلی کوپِر هم …